سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 140211

  بازدید امروز : 74

  بازدید دیروز : 8

شب نوشته‏های تلخون

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

 

درباره خودم

شب نوشته‏های تلخون
تلخون
هر کی خوابه خوش به حالش/ما به بیداری دچاریم.

 

لینک به لوگوی من

شب نوشته‏های تلخون

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

بایگانی

شب‏نوشته‏های 85
شب‏نوشته‏های 86
شب‏نوشته‏های 87
شب‏نوشته‏های 88
شب‏نوشته‏های 89

 

اشتراک

 

 

بهونه‏های کوچیک من برای خوش‏حالی

نویسنده:تلخون::: چهارشنبه 89/2/29::: ساعت 2:2 صبح

 

مثل همیشه شک دارم با یه شیوه جدید بنویسم یا نه

1000 بار به خودم قول میدم که اگه هر لحظه حس بدی نسبت بهش پیدا کردی خیلی راحت اون مطلب و حذف می‌کنی...انگار که اصلاً از اول نبوده...ترس نداره که...

بسم الله...

***

خیلی وقته تو فکرمه که هر روز از بهونه‌های کوچیک شادی‌ام بنویسم...برای من که همیشه کفه‌ی ترازوی احساساتم به نفع "شاد نبودن" سنگین‌تر بوده این‌جور نوشتن یک جور "خود ‌روان‌درمانی"!!!!! حساب میشه .

از اون‌جایی که" ترک عادت موجب مرض است" و من هنوز از دست غمگین بودن‌هایم راحت نشده‌ام نمی‌تونم از همین اول قول بدم که از بهونه‌های ناراحتی‌هام ننویسم.فقط می‌تونم قول بدم لوس بازی در نیارم و فقط بهونه‌های ناراحت‌کننده‌ای رو بنویسم که واقعاً آزردم کرده نه چیزایی کوچیک...درست بر‌عکس بهونه‌های خوش‌حالی‌ام که حتی کوچکترین‌هاش هم می‌خوام بنویسم...

یه نکته! دیگه: نمیتونم هم قول بدم که هر روز بنویسم.

و آرزوی پایانی:

بعد از چند بار نوشتن امیدوارم دستم بیاد چه سبکی نوشتن واسه این مدل بهتره...

***

بهونه‌های کوچیکی که 28 اردی بهشت 88 من رو خوش‌حال کرد:

 

  • خوندن داستان "تهران در بعد‌ از ظهر" (مصطفی مستور) ساعت 2:30 صبح... در حالی که فرداش هم ساعت 8 کلاس داشتم و چشمام از شدت خستگی باز نمی‌شد...به این فکر کردم چه‌قدر خوبه که این قسمت از زندگی‌ام فقط مال منه! چه ساعتی خوابیدن و کتاب خوندنای قبل از خواب...حتی وقتی می‌دونم فرداش از کم‌خوابی و بی‌حوصلگی دیوونه می‌شم تا کلاسا تموم بشن.
  • دیدن یه بلوتوث! (به این نشونی که روی حرکات بعضی حیوونا آهنگ و صدا گذاشتن و من عاشق یکی از این حیووناش شدم که روش صدای یه پسره رو گذاشتن که مدام میگه: علی.علی.علی...از ظهر که بلوتوثش رو گرفتم واسه هرکسی گذاشتم خودم هم یه بار دیگه نشستم از اول دیدم و مثل بار اول از ته دل خندیدم.خصوصاً وقتی اون حیوونه صدا میزنه :علی.علی.علی...چند دقیقه بعد با یه صدای احمقانه‌ی دوست‌داشتنی میگه:اِ ! این که مهدیه...!)
  • شیطنت کوچیکی که تو دانشکده کردیم...البته من دلم می‌خواست شیطنتمون ابعاد بزرگتری داشته باشه اما بعدش فهمیدم خوب شد به همین بسنده کرده بودیم!
  •    دو نفری خوردن گوجه سبز نمک زده توی راه کسالت‌آور هر‌روزه‌ی تجریش-قدس
  • خوندن 40چراغ تو اتوبوس
  • با اینکه صبح دیر رسیدم دانشکده استاد هنوز به اسم من توی لیست حضور و غیابش نرسیده بود!و تا نشستم اسمم رو خوند...
  • فکر کردن به شادی یکی از دوستام که رفته سفر دور ایران!
  • و خندیدن‌‌‌های تمام نشدنی ما با 2 تا دیگه از دوستام...(گاهی که خودمو جای بقیه میذارم میگم اگه یکی منو فقط منو بین کلاسا تو راهرو‌ها ببینه حتماً تو دلش بهم میگه: سر خوش!...از بس که من خیلی راحت به خیلی چیزا می‌خندم و از بس که خنده‌هام طولانی و ادامه‌داره...)
  • تموم کردن بخش بزرگی! از جزوه‌ی قرضی درس حوصله‌سر‌بر! «حقوق بین‌الملل»!!!
  • تاکسی از مسیری اومد که منو درست آورد در خونمون!

...

منتظر شنیدن بهونه‌های کوچیک شما برای خوش‌حالی‌هایتان هم هستم....

 



  • کلمات کلیدی :


  • [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com